میان ماندن و رفتن
میان ماندن و رفتن
یکی را دوست دارم لیک حیرانم
نمی دانم کدامش را؟
فقط آنقدر می دانم
میان ماندن و رفتن
یکی را برگزیدن سخت دشوار است
سخن را ساده تر گویم
اجل آنسو نوای شور می خواند
دل از هنگامه ی رفتن نمی ترسد
ولی هرگز نمی خواهد
میان ماندن و رفتن
یکی را فرق بگذارد
زمان تنگ است و در افکار می رقصد
حیاط و باغچه? کوچه
نوای بچگی? بازی
غبارِ زندگی? فرزند
اما من
نمی دانم کدامش را؟
ماندن یا که رفتن دوست می دارم؟!