سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خیلی جالبه

دیگه ازین جالبتردیده بودین؟؟؟!!!!!:

از سوسک می ترسیم

از له کردن شخصیت دیگران مثل سوسک نمیترسیم.

 

از عنکبوت میترسیم

از اینکه تمام زندگیمون تار عنکبوت ببنده نمی ترسیم.

 

از خوب سرخ نشدن قورمه سبزی میترسیم

از سرخ شدن آدما از خجالت نمیترسیم.

 

از سرما خوردگی میترسیم

از سرخورده کردن دوستامون نمیترسیم.


از شکستن لیوان میترسیم

از شکستن دل آدما نمیترسیم



[ پنج شنبه 92/5/31 ] [ 2:34 عصر ] [ *:-)* ] [ نظر ]

کاریکلما تور

 

 یک عمر منتظر تولد مرگم می مانم.


سر همه پادشاهان کلاه گذاشته اند.


بخاطر احترام مجبور به کلاهبرداری شدم.


نـظـــامی ها وقت رفتن هم سلام می دهند.


زنــدگی در جــشن تــولـد مـرگ شرکت نمی کند.


آدم بی اراده کشیدن خجالت را هم نمی تواند ترک کند.


قوهء جاذبه زمین با سرعت همسفر پرنده تیر خورده می شود .


آنقدر کم غذا می خورد که انگل ها از دستش شکایت کردند.


قوهء جاذبه زمین انتظار سقوط بلند پروازی ها را می کشد .


آنقدر دگراندیش بود که مغزش افکار خودی را نابود می کرد.


آنقدر دل همه را می سوزاند که آتش نشانی از دستش شکایت کرد.


قوه جاذبه زمین با سرعت سقوط ، سر در پی میوه رسیده می گذارد .


وقتی پائیز از درخت بالا می رود بهار از این شاخه به آن شاخه می پرد .


ریلهای راه آهن به هم نمی رسند ولی دیگران را به هم می رسانند.


باغبان همزمان با شنیدن صدای پای بهار در گلستان را می گشاید .


باران وقتی از مقابل پرچم رنگین کمان می گذرد سرود آسمانی سر می دهد .


پروانه طوری روی گل می نشیند که بتواند تصویرش را در شبنم ببیند.


پائیز به اندازه ای به گلستان نزدیک شده که اشک در چشم بهار حلقه زده است.


آنقدر میهمان نواز بود که اجازه ورود همه انگلها را به بدنش صادر کرده بود.


پرنده در واپسین دم حیات زمستان ، روی درخت عریان با شکوفه بهاری وعدهء دیدار دارد.



[ پنج شنبه 92/5/31 ] [ 1:17 عصر ] [ *:-)* ] [ نظر ]

برای ... دعا کردم

شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی

تو را با لهجه ی گل های نیلوفر صدا کردم

تمام شب

برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم

پس از یک جست و جوی نقره ای در کوچه های آبی احساس

تو را از بین گل هایی که در تنهایی ام رویید

با حسرت جدا کردم

وتو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی:

دلم حیران و سرگردان چشمانی است رویایی

و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم

تو را در دشتی از تنهایی و حسرت

رها کردم

همین بود آخرین حرفت

و من بعد از عبور تلخ و غمگینت

حریم چشم هایم را به روی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید

باز کردم

 نمی دانم چرا رفتی!

شاید خطا کردم!

و تو بی آنکه به فکر غربت چشمان من باشی

نمی دانم کجا   , تا کی , برای چه

ولی رفتی...

و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید

و بعد از رفتنت یک قلب دریایی ترک برداشت

و بعد از رفتن تو آسمان چشم هایم خیس باران بود

و بعد از رفتنت انگار کسی حس کرد من بی تو تمام هستی ام از دست خواهد رفت

کسی حس کرد من بی تو هزاران بار در هر لحظه خواهم مرد

و بعد از رفتنت دریا چه بغضی کرد

کسی فهمید تو نام مرا از یاد خواهی برد

و من با آنکه می دانم تو هرگز یاد من را با عبور خود نخواهی برد

هنوز آشفته ی چشمان زیبای توامبرگرد!

ببین که سرنوشت من چه خواهد شد

و بعد از اینهمه طوفان و پرسش و تردید

کسی از پشت قاب و  پنجره آرام و زیبا گفت:

تو هم در پاسخ این بی وفایی ها بگو در راه عشق و انتخاب آن خطا کرد م

و من در حالتی ما بین اشک و حسرت و تردید

و من در اوج پاییزی ترین ویرانی یک دل

میان غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابر

نمی دانم چرا!

شاید به رسم و عادت پروانگی مان باز

برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم

همیشه سر سبزباشید!



[ پنج شنبه 92/5/31 ] [ 1:7 عصر ] [ *:-)* ] [ نظر ]

کوله بار عشق

 آنروزی که با کوله باری از عشق و صفا و محبت

      در بتکده قلبم را زدی و من بی محابا

       در را به روی تو گشودم هنوز به خاطرم هست

         هنوز به یاد دارم که دوست داشتنت

           را در طبقی از عشق با شاخه هایی از محبت و

              وفا گذاشته و تقدیمم کردی

                  روزهای سرد زمستانی را با حرارت وجودت

                      برایم گرم ساختی و لحظات تلخ زندگی ام

                         را با شیرینی کلامت چون عسل ساختی


 

به کلمه دوستت دارم عادتم دادی



[ سه شنبه 92/5/22 ] [ 5:23 عصر ] [ *:-)* ] [ نظر ]

دوستت دارم

وقــــتی کـه بــارون مـی بـاره چـشــــام از عشـــــق تـو خـیـسه 


دل مـــن بــه قـــــــول سهــــراب زیـــر بــــــــارون مـینـویــــــسه

 

چـون غـروب خـیلـــــــــــی قـشنـــــگه ، تـو خـود خود غــروبــــی

 

چـی بـگــم قـحطــی واژه است هر چـی هستــی خیلی خوبــی



[ سه شنبه 92/5/22 ] [ 4:59 عصر ] [ *:-)* ] [ نظر ]

بسلامتی معرفت

به سلامتی رفیقی که از پشت خنجر خورد 

برگشت و گفت:

بیخیال رفیق میدونم نشناختی!!!!!!!!!!!

 

 

 

ای مسافر !

     ای جدا ناشدنی !

         گامت را آرام تر بردار !

               از برم   آرام تر بگذر !

                  تا به کام دل ببینمت  .

بگذار از اشک سرخ گذرگاهت را چراغان کنم .

آه ! که نمیدانی ...

سفرت روح مرا به دو نیم می کند ...

و شگفتا که زیستن با نیمی از روح تن را می فرساید ...

بگذار بدرقه کنم واپسین لبخندت را و آخرین نگاه فریبنده ات را .

مسافر من !

آنگاه که می روی کمی هم واپس نگر باش . با من سخنی بگو .

مگذار یکباره از پا در افتم ...

فراق صاعقه وار را بر نمی تابم.

 

 



[ سه شنبه 92/5/22 ] [ 4:58 عصر ] [ *:-)* ] [ نظر ]

عید بر شما مبارک

خدایا
 

سی شب به تو التماس کردم 

                         این لحظه جواب طالب ام من

خواهی بنواز و خواه رد کن 

                         احسان و عتاب طالب ام من

 

 


خوش بر کسی که سفره نشین خدا بود

                از هرچه غیر خواسته ی او گر،جدا بود

درب کلاس درس خدا چون گشوده شد

                خوش بر مطلبی که قبول انتها بود

 

 


      تا که چشمم باز شد دیدم که یارم رفته است    

          ماه مهمانی تمام و مه‌نگارم رفته است 

               با گل این بوستان تازه انسی داشتم  

                   گرم گل بودم که دیدم گلعذارم رفته است


همیشه وقتی مهمونیا تموم میشه حس غریبی دارم

چه برسه به این دفعه که مهمون خدا بودیم

 

عید سعید فطر مبارک



[ پنج شنبه 92/5/17 ] [ 2:18 عصر ] [ *:-)* ] [ نظر ]

تا حالا فکر کردی؟

می دونی چرا شیشه جلوی ماشین اونقدر بزرگه

ولی آینه عقب اونقدر کوچیکه؟!

چون گذشته به اندازه آینده اهمیت نداره.

بنابراین همیشه به جلو نگاه کن و ادامه بده.



[ پنج شنبه 92/5/17 ] [ 2:10 عصر ] [ *:-)* ] [ نظر ]

دعا...

 

 

 

   

دعا لاستیک یدک نیست

 

که هرگاه مشکل داشتی از ان استفاده کنی

 

بلکه فرمان است که تو را به راه درست هدایت می کند.



[ پنج شنبه 92/5/17 ] [ 2:9 عصر ] [ *:-)* ] [ نظر ]

باید مواظب بود...

 

گاهی با یک قطره، لیوانی لبریز می شود 
گاهی با یک کلام قلبی آسوده و آرام می گردد 
گاهی با یک کلمه یک انسان نابود می شود 
گاهی با یک بی مهری دلی می شکند 
مراقب بعضی یک ها باشیم! 
در حالی که ناچیزند ، همه چیزند ....
 

 

 

 

چقدر صبور بود فالگیری که امروزم را در طالعم دید ولی .... "هیچ" نگفت ...

 

 

 


تمام این چند سال و اندی عمرم به کنار ... 
من فقط، 
به اندازه ی همان صدم های ثانیه ای که، 
در هوای عطر آغوشت نفس کشیدم ،زندگی کردم!

 

 

 

 


من بودم و تنهایی و یک راه بی انتها 
یک عالم گله و خدایی بی ادعا 
گم شده بودم میان دیروز و فردا 
تا تو را یافتم .. با تو خودم را یافتم

 

 



[ پنج شنبه 92/5/17 ] [ 2:6 عصر ] [ *:-)* ] [ نظر ]