سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عشق مادر

مردی مقابل گلفروشی ایستاده بود

و می خواست دسته گلی برای مادرش که در شهر دیگری بود سفارش دهد

تا برایش پست کند. 

وقتی از گل فروشی خارج شد،

دختری را دید که روی جدول خیابان نشسته بود

و هق هق گریه می کرد. مرد نزدیک دختر رفت و از او پرسید:

«دختر خوب، چرا گریه می کنی؟ »

دختر در حالی که گریه می کرد گفت:

«می خواستم برای مادرم یک شاخه گل رز بخرم

ولی فقط 75 سنت دارم در حالی که گل رز 2 دلار می شود. »

مرد لبخندی زد و گفت:

با من بیا من برای تو یک شاخه رز قشنگ می خرم.

وقتی از گلفروشی خارج شدند مرد به دختر گفت:

مادرت کجاست؟

می خواهی تو را برسانم؟

دختر دست مرد را گرفت و گفت:

«آنجا» و به قبرستان آن طرف خیابان اشاره کرد.

مرد او را به قبرستان برد

و دختر روی یک قبر تازه نشست

و گل را آنجا گذاشت.

مرد دلش گرفت،

طاقت نیاورد،

به گل فروشی برگشت

 دسته گل را گرفت

و 200 مایل رانندگی کرد

تا خودش دسته گل را به مادرش بدهد.



[ دوشنبه 93/4/16 ] [ 1:53 عصر ] [ *:-)* ] [ نظر ]