با خدا
خدایا!
من همونی هستم که وقت و بی وقت مزاحمت می شوم.
همونی که وقتی دلش می گیره و بغضش می ترکه، میآد سراغت.
من همونی ام که همیشه دعاهای عجیب و غریب می کند
و چشمهاشو می بنده و می گه: من این حرفها سرم نمی شود.
باید!!! دعامو مستجاب کنی
همونی که گاهی لج می کنه و گاهی خودشو برات لوس می کنه.
همونی که نمازهاش یک درمیان قضامیشه وکلی روزه نگرفته داره.
همونی که بعضی وقتها پشت سر مردم حرف میزنه
و گاهی بدجنس میشه.
البته گاهی هم خودخواه، گاهی هم دروغگو.
حالا یادت اومد من کی هستم؟
البته می دونم که منو خیلی خوب می شناسی.
تو اسم منو میدونی و اینکه کجا زندگی می کنم
اما خدایا!
اما من هیچ چیز از تو نمیدونم. هیچی که دروغه،
چرا یک کمی می دونم. اما این یک کمی خیلی کمه!
راستش چند وقتیه که چند تا تصمیم جدید گرفتم.
دوست دارم عوض بشم، دوست دارم بهتر باشم.
من یک عالمه سئوال دارم.
سئوالهایی که هیچ کس جوابشو بلد نیست.
دوست دارم تو جوابمو بدی. قول میدی؟
راستی این حرفها یک راز است خدا!
راز من و تو.
خواهش می کنم به کسی چیزی نگو.
حتی به مادرم