فقط برای سحر
سحر چند وقته میخام یه مطلب برا خودت بنویسم .
نمیدونم چرا دستم رمقی برای نوشتن و گفتن از تو نداره
توی این همه کلمات خوب و قشنگ
شایدم کلمات احساس حقارت میکنن که بخام از تو بنویسم
و به نوعی بخاطر اینکه شرمسارت نشن به ذهن من خطور نمیکنن.
میدونی آدم ها مثل کتاب میمونن
از روی بعضیا فقط باید مشق نوشت
از روی بعضیا فقط باید جریمه نوشت
بعضیا رو باید چندبار خوند
وبعضیا رو نخونده باید کنار گذاشت
ببین دوستات کدوم مطلب کتابند؟!!!!
و در آخر
کوچه ای را بود نامش معرفت
مردمانش با مرام از هر جهت
سیل آمد کوچه را ویرانه کرد
هرچه در آن کوی بوه از معرفت
شست و باخود برد سیل بی صفت
از تمام کوچه تنها یک نفر خانه اش ماند وخودش جست از خطر
رسم و راه نیک هرجا بودو هست
از نهاد مردم آن کوچه است
تـــــــــــــو در انـــــــدیشه ام اینگونه ای
حتم دارم بچه آن کوچه ای
قشنگ بید
امیدوارم امتحان امروزت رو هم خوب پاس کنی