اینم ی تنفسیر دیگه از تنهایی
تنهایی یعنی
لباسِ تازه ات را بپوشی
خواهرت نگاه کند و با شوق بگوید؛
"باجون اولسون
نقدر یاراشی"
و هزار هزار زیبا روی را
فدایت کند!!
تنهایی یعنی
برای خودت آشپزی کنی
و تا چند روز
بوی املتِ روی اجاق
بهانه ی خواب زدگی ات باشد!
تنهایی یعنی
مادرت زنگ بزند
و با لحنی دلانه بگوید؛
"اوغلوم،چوخ ایشتمه،بیرازدا
ازووه یتیش"
تنهایی یعنی
هیچ آثاری از تو نباشد
اما چهار گوشِ خانه ات را
به بهانه ی تو نگاه کنی
برای تو آهنگ بگذاری و خودت را گول بزنی
که این قسمتِ آهنگ
همزمان با نگاهِ من
دیوانه اش میکند!
تنهایی یعنی
هفتهای یکبار صورت ات را اصلاح کنی
آن هم بی حوصله،آرام و بدونِ خراش روی صورتت
"نکه کسی منتظرت نیست تا سرِ قرار بروی"
تنهایی یعنی
وقتی کسی تماس میگیرد
تمامِ دلتنگیهایت را
برای چند لحظه هم که شده
بفرستی دنبالِ مزرعه ی نخود سیاه
اما بعد از مکالمه
یک عالمه
اشک درو کنی...!
تنهایی یعنی
"سیمین بری"
"مرا ببوس"
"امشب در دل شوری دارم"
"تو ای پری کجایی"
جایشان را بدهند به
تیک،تاک،تیک،تاک،تیک
تیک ,تا کی باید تنهایی؟!!
تنهایی یعنی
خودت را گول بزنی و از روبروی رستوران،کافی شاپ
تند رد شوی تا کمتر
آسیب ببینی...!
یعنی میزهای دو نفره
دشمنِ شاعرانگی ات شود!!
تنهایی یعنی
بغرنجترین لحظه ی بهرنگ
شاید هم
بهرنگترین وقتِ شب،ماه گرفتگی،حوضِ خشک،دلوِ کمر شکسته که هیچ ستارهای را
از توی حوضِ آب نجات ندهد...!!
تنهایی یعنی....
(بهرنگ قاسمی)