کوتاه اما...1
این شعرها دیگر برای هیچکس نیست نه ! در دلم انگار جای هیچکس نیست
غریبانه شکستم من اینجا تک و تنها / دل خسته ترینم در این گوشه دنیا ای بی خبر از عشق که نداری خبر از من / روزی تو آیی که نمانده اثر از من
دیر گاهیست که تنها شده ام قصه غربت صحرا شده ام
غربت آن نیست که تنها باشی / فارغ از فتنه ی فردا باشی
مینویسم نامه و روزی از اینجا میروم از دل کوچه گذشتم از میون جاده ی خیس کاش میشد هیچکس تنها نبود زندگی ام را با تو عوض کرده ام تمام وجود و هستی ام را داده ام تا فقط با تو باشم "تنهایی دوستت دارم" زندگی مال تو... حسرت مال من.... خنده مال تو.... اشک مال من.... خوش گذرانی مال تو.... اما.... تنهایی مال من... وقتی دستهایت را در دست دیگری دیدم وجودم سردشد نه اینکه مرده باشم نه... اخر فقط تو میتوانستی وجود مرا به آتش بکشی اکنون سرد شده ام بدون آتش تو... روزی صد بار با هم خداحافظی کردیم اما افسوس معنای
و بی تو لحظه ای حتی دلم طاقت نمی آرد / و برف نا امیدی بر سرم یکریز می بارد
شبیه برگ پاییزی ، پس از تو قسمت بادم / خداحافظ ، ولی هرگز نخواهی رفت از یادم تو که میدانستی با چه اشتیاقی…خودم را قسمت میکنم فکر میکردم آنقدر از نگاهم بیزار شده ای که دور دور رفته ای…
نقـش یـــک درخــت خشک را
آنقدر تنهایم که حتی دردهایم
دیگر شبیه دردهای هیچکس نیست
وسعت درد فقط سهم من است بازهم قسمت غم ها شده ام
دگر آیینه ز من بی خبر است که اسیر شب یلدا شده ام
من که بی تاب شقایق بودم همدم سردی یخ ها شده ام
کاش چشمان مرا خاک کنید تا نبینم که چه تنها شده ام…
غربت آن است که چون قطره ی آب / در به در ، در پی دریا باشی
غربت آن است که مثل من و دل / در میان همه کس یکه و تنها باشی
با خیال او ولی تنهای تنها میروم
در جوابم شاید او حتی نگوید “کیستی ؟”
شاید او حتی بگوید “لایق من نیستی”
مینویسم من که عمری با خیالت زیستم
گاهی از من یاد کن ، حالا که دیگر نیستم
این مسیر بدون برگشت که واسم هیچ آشنا نیست
میخوام آرامش بگیرم من که تو غصه اسیرم
حق من نیست مثل سایه توی تنهایی بمیرم…
کاش میشد دیدنت رویا نبود
گفته بودی باتو میمانم ولی
رفتی و گفتی که اینجا جا نبود
سالیان سال تنها مانده ام
شاید این رفتن سزای من نبود
من دعا کردم برای بازگشت
دستهای تو ولی بالا نبود
باز هم گفتی که فردا میرسی
کاش روز دیدنت فردا نبود …
خداحافظی را زمانی فهمیدم که تو را به خدا سپردم . . .
چگونه بگذرم از عشق ، از دلبستگی هایم ؟ / چگونه می روی با اینکه می دانی چه تنهایم ؟
خداحافظ ، و این یعنی در اندوه تو می میرم / در این تنهایی مطلق ، که می بندد به زنجیرم
پس چرا …زودتر از تکه تکه شدنم…جوابم نکردی…برای
خداحافظی …خیلی دیر بود…خیلی دیر !!
اما دور شده بودی تا پا به پا شدنت را نبینم…و اشکهای
خداحافظی را !!
در زنـدگی بازی میکـنم
نمیـدانم که بایـد چشم انتظار بهار باشم
یا هیزم شکن پـیــر…