شعر درباره زنان بی حجاب قیاسی«کنگاوری» شعر طنز
به به ای خانم قشنگ و ملوس
که قدم میزنی به مثل عروس
.
ای که در پیش آینه با تاپ
کردهای یک دو ساعتی میک آپ
.
روی اجزای صورتت یک یک
ریمل وسایه و رژ و پنکک
.
شدهای – چشم خواهری! – خوشگل
میبری از بزرگ و کوچک دل
.
می شود بند عفت از این ناز
چون کمربند سبز تهران، باز!
.
نگو اصلا که: “ذاتا این مدلم”
خودم اینکارهام عزیز دلم
.
من که این قدر خویشتن دارم
باز، دیوانه میشوم دارم!
که اگر موجبات ننگی تو
پس چرا این قدر قشنگی تو؟!
.
خواهرم توی این بریز و بپاش
تا حدودی به فکر ما هم باش
.
پیش خود فکر کن که مرد غریب
گر ببیند تو را به این ترتیب
.
از لبش آب راه میافتد
طفلکی در گناه میافتد
.
من خودم بی خیال دنیاشم
نه که منظور من خودم باشم
.
مشکل از سوی جوجه کفترهاست
غصهام معضل جوانترهاست
.
که به یک جلوه ی زن از مریخ
خل و دیوانه میشوند از بیخ
.
رشته را میکنند هی پنبه
بس که ناواردند و بی جنبه
.
ما که داریم خانهای در بست
_تازه ویلای دوستان هم هست!_
.
غالبا عصرها همانجایم
هفتهای یک دو روز تنهایم
.
الغرض این از این همین دیگر
روسری را جلو بکش خواهر!