بسلامتی معرفت
به سلامتی رفیقی که از پشت خنجر خورد
برگشت و گفت:
بیخیال رفیق میدونم نشناختی!!!!!!!!!!!
ای مسافر !
ای جدا ناشدنی !
گامت را آرام تر بردار !
از برم آرام تر بگذر !
تا به کام دل ببینمت .
بگذار از اشک سرخ گذرگاهت را چراغان کنم .
آه ! که نمیدانی ...
سفرت روح مرا به دو نیم می کند ...
و شگفتا که زیستن با نیمی از روح تن را می فرساید ...
بگذار بدرقه کنم واپسین لبخندت را و آخرین نگاه فریبنده ات را .
مسافر من !
آنگاه که می روی کمی هم واپس نگر باش . با من سخنی بگو .
مگذار یکباره از پا در افتم ...
فراق صاعقه وار را بر نمی تابم.