هیچ کس دست بر دلم نمی زند
چند وقت میشود
هر چه قصه،
هر چه شعر
با دلم
قهر کردهاند
جاده، آفتاب، گل
عابر پیاده، پل
خانهها، درختها، پرندهها
هر که، هر چه را نگاه میکنم
خسته و کلافهاند
حرف تازهای بزن!
شعر تازهای بخوان!
حس تازهای به من بده
تا دوباره پا شوم
تا دوباره چون کبوتری
توی آسمان رها شوم
چند وقت میشود
عشق در دلم قدم نمیزند
هیچکس،
دست بر دلم نمیزند