سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ف ق ر

فقر اینه که 2 تا النگو توی دستت باشه و 2 تا دندون خراب توی دهنت؛

فقر اینه که روژ لبت زودتر از نخ دندونت تموم بشه؛

فقر اینه که شامی که امشب جلوی مهمونت میذاری از شام دیشب و فردا شب خانواده ات بهتر باشه؛

فقر اینه که از بابک و افشین و سیاوش و مولوی و رودکی و خیام چیزی جز اسم ندونی

            اما ماجراهای آنجلینا جولی و براد پیت و سیر تحولی بریتنی اسپرز رو پیگیری کنی؛

فقر اینه که وقتی با زنت میری بیرون مدام بهش گوشزد کنی که موها و گردنشو بپوشونه،

            وقتی تنها میری بیرون جلو پای زن یکی دیگه ترمز بزنی!

فقر اینه که وقتی کسی ازت میپرسه در 3 ماه اخیر چند تا کتاب خوندی

           برای پاسخ دادن نیازی به شمارش نداشته باشی؛

فقر اینه که فاصله لباس خریدن هات از فاصله مسواک خریدن هات کمتر باشه؛

فقر اینه که کلی پول بدی و یک عینک دیور تقلبی بخری

          اما فلان کتاب معروف رو نمی خری تا فایل پی دی اف ش رو مجانی گیر بیاری؛

فقر اینه که توی خیابون آشغال بریزی و از تمیزی خیابونهای اروپا تعریف کنی؛

فقر اینه که ماشین 100 میلیون تومانی سوار بشی و قوانین رانندگی رو رعایت نکنی؛

فقر اینه که بری تو خیابون و شعار بدی که دموکراسی می خوای،

         تو خونه بچه ات جرات نکنه از ترست بهت بگه که بر حسب اتفاق قاب عکس مورد علاقه ات رو شکسته؛

فقر اینه که ورزش نکنی و به جاش برای تناسب اندام از غذا نخوردن و جراحی زیبایی و دارو کمک بگیری؛

فقر اینه که در اوقات فراغتت به جای سوزاندن چربی های بدنت بنزین بسوزانی؛

فقر اینه که با کامپیوتر کاری جز ایمیل چک کردن و چت کردن و موزیک گوش دادن نداشته باشی؛

فقر اینه که کتابخانه خونه ات کوچکتر از یخچالت(یخچال هات) باشه
و در آخر فقر اینه که ...
شرح باشما..

  





[ دوشنبه 93/4/2 ] [ 11:24 صبح ] [ *:-)* ] [ نظر ]

خوبه من و شما هم بیاموزیم

125 سال پیش، در روز 16 آوریل 1889 میلادی (27 فروردین)، «سرچارلز اسپنسر چاپلین» معروف به چارلی چاپلین،

نابغه عالم سینما در شهر لندن به دنیا آمد. وبه سرعت شهرت یافت.

از وی نه تنها آثار مهمی در زمینه  تآتر و سینمایی بجا ماند که او جملات بیاد ماندنی هم از خود بجای گذاشت

  در ادامه به بخشی از آنها اشاره میکنم.


آموخته ام که با پول می شود خانه خرید ولی آشیانه نه،

رختخواب خرید ولی خواب نه،

ساعت خرید ولی زمان نه،

می توان مقام خرید ولی احترام نه،

می توان کتاب خرید ولی دانش نه،

دارو خرید ولی سلامتی نه،

خانه خرید ولی زندگی نه

و بالاخره ، میتوان قلب خرید، ولی عشق را نه.

آموخته ام ... که تنها کسی که مرا در زندگی شاد می کند کسی است که به من می گوید: تو مرا شاد کردی
 

آموخته ام ... که مهربان بودن، بسیار مهم تر از درست بودن است
 

آموخته ام ... که هرگز نباید به هدیه ای از طرف کودکی، نه گفت
 

آموخته ام ... که همیشه برای کسی که به هیچ عنوان قادر به کمک کردنش نیستم دعا کنم

آموخته ام ... که راه رفتن کنار پدرم در یک شب تابستانی در کودکی، شگفت انگیزترین چیز در بزرگسالی است

آموخته ام ... که زندگی مثل یک دستمال لوله ای است، هر چه به انتهایش نزدیکتر می شویم سریعتر حرکت می کند

آموخته ام ... که پول شخصیت نمی خرد

آموخته ام ... که تنها اتفاقات کوچک روزانه است که زندگی را تماشایی می کند

آموخته ام ... که خداوند همه چیز را در یک روز نیافرید. پس چه چیز باعث شد که من بیندیشم

                  می توانم همه چیز را در یک روز به دست بیاورم

آموخته ام ... که چشم پوشی از حقایق، آنها را تغییر نمی دهد

آموخته ام ... که این عشق است که زخمها را شفا می دهد نه زمان

آموخته ام ... که وقتی با کسی روبرو می شویم انتظار لبخندی جدی از سوی ما را دارد

آموخته ام ... که هیچ کس در نظر ما کامل نیست تا زمانی که عاشق بشویم

آموخته ام ... که زندگی دشوار است، اما من از او سخت ترم

آموخته ام ... که فرصتها هیچ گاه از بین نمی روند، بلکه شخص دیگری فرصت از دست داده ما را تصاحب خواهد کرد

آموخته ام ... که آرزویم این است که قبل از مرگ مادرم یکبار به او بیشتر بگویم دوستش دارم

آموخته ام ... که لبخند ارزانترین راهی است که می شود با آن، نگاه را وسعت داد

 

بیایم برای یکبار هم که شده این جملاتو توی زندگیمون به کار ببریم و فقط نخونیم 




[ دوشنبه 93/4/2 ] [ 11:15 صبح ] [ *:-)* ] [ نظر ]

... مساوی است با ...

عشق ====> سرکاریه ...

محبت ====> تظاهره ...

مهربونی ====> مسخرست ...

وفا ====> مرده ...

عهد و پیمون ====> دلخوشیه ...

عاطفه ====> تموم شده ...

مهر ====> مدرسه باز میشه (البته هنوز خیلی مونده)



[ یکشنبه 93/4/1 ] [ 1:46 عصر ] [ *:-)* ] [ نظر ]

کاریکلماتور

 

قبرستان ترمینال مرده هاست .


دو آیینه از دیدن یکدیگر نفرت دارند.


جهنم ساعت استراحتش را به بهشت می رود.


پروانه برای اینکه نسوزد شمع را فوت کرد.


گیاه توی گلدان شبها خواب باغچه را می بیند.


سرفه های آدم دلشکسته، صدای خرده شیشه می دهد.


.
برای اینکه پیر نشوی ، ساعتت را از کار بینداز.


برای آنکه نفهمد که نمی فهمد ، خودش را به نفهمی زد.


ماهی تنها جانوری است که به راستی دل به دریا می زند.


بیکاری هم خودش کاری است، افسوس که مرخصی و تعطیلی ندارد.


گدای فرزانه ای گفته است : گدایی کن تا محتاج دیگران نشوی.

کی گفته است که دو خط موازی به یکدیگر نمی رسند!!! مگر آخرش را دیده اند؟؟



[ یکشنبه 93/4/1 ] [ 1:38 عصر ] [ *:-)* ] [ نظر ]

جیگر خاله.http://ninidiaries.niniweblog.com/

نیم وجب قند وبلاگ داره  ninidiaries.niniveblog.com



[ یکشنبه 93/4/1 ] [ 9:42 صبح ] [ *:-)* ] [ نظر ]