سفارش تبلیغ
صبا ویژن

به اینم میگن عاشقانه...

  1. سر به گوش من بگذار

    و آرام بگو :

    دوستت دارم…
    ...
    از چه می ترسی ؟!

    فردا دوباره میتوانی انکار کنی…


  1. روزی حسرت خواهی خورد؛
    روزی که خواهی فهمید
    جز من...
    هیچکس اینگونه مجنون وار...
    لیلایت نمی شود...


  1. گاهی زندگی یعنی دوست داشتن تو ...
    بی هیچ امیدی !


TakeDel.Com | بالاترین برگ ایرانیان

  1. عشق،
    چیز عجیبی نیست، عزیز دلم...!!
    همین است که تو دلت بگیرد
    ....
    و من
    نفسم

 

 



[ چهارشنبه 92/11/30 ] [ 8:49 صبح ] [ *:-)* ] [ نظر ]

بازم خدا


هفت شماره را میگیرم ...

(ایمان ، عشق ، محبت ، صداقت ، ایثار ، وفاداری ، عدل)


... بــــــــــــــــــــوق ...


 
شماره مورد نظر در شبکه زندگی انسانها موجود نمی باشد،


لطفا" مجددا " شماره گیری نفرمایید !


 
هفت شماره دیگر !
(دوست ، یار ، همراه ، همراز ، همدل ، غمخوار ، راهنما )


 
... بــــــــــــــــــــوق ...


 

مشترک مورد نظر در دسترس نمی باشد !

.

.

.

باز هم هفت شماره دیگر !

(خدا ، پروردگار ، حق ، رب ، خالق ، معبود ، یکتا)


 
... بــــــــــــــــــــوق... بــــــــــــــــــــوق ...


 

 

... لطفا" پس از شنیدن صدای بوق پیغام خود را بگذارید !

 

... بــــــــــــــــــــوق ...


 
سلام ... خدای من !


 


اگر پیغاممو دریافت کردین، لطفا" تماس بگیرید، فقط یکبار !


 


من خسته شدم از بس شماره گرفتم و هیچکس، هیچ جوابینداد !


 


شماره تماس من :
(غرور ، نفرت ، حسادت ، حقارت ، حماقت ، حرص ، طمع)


 
منتظر تماس شما هستم . انسان !

پس اینجاس که باید گفت:

همه درها اگه بسته س ، رو به آسمون دعا کن


اونجا که پنجره بازه تو فقط خدا خدا کن



[ شنبه 92/11/26 ] [ 6:59 عصر ] [ *:-)* ] [ نظر ]

خدایا خستم

سلام خدا

خواستم بهت بگم خیلی خستم.خیلی

دلم آغوشه گرمت را میخواهد.

که برای ابد برای همیشه در کنارت باشم.کاش بودن یا نبودن اختیاری میبود.

از بودم خسته شدم.بنگر مرا که خستم.بنگر چقدر تنهام.

خدایا تنهام نذار.خدایا منوبه حال خودم نذار.خدایا همیشه حواست به من باشه.

خدایا

دوست دارم



[ شنبه 92/11/26 ] [ 12:45 عصر ] [ *:-)* ] [ نظر ]

ایکاش...

فال انگشت

من از دو چیز رنج می برم
نه!
از سه چیز!
در واقع از چهار چیز!!
....

.
.
ببخشید
بعضى وقتها
کودکِ درونم هر ده انگشتش را نشان مى دهد
... اما مى گوید دو چیز!
کاش یک روز حساب کتابمان
با احساس و آئینه و آدمى روشن شود...!
(بهرنگ قاسمى)



[ شنبه 92/11/19 ] [ 3:8 عصر ] [ *:-)* ] [ نظر ]

جدی بگیرید.

[تصویر:  pc2afa5b076321a1711c3460b42e68816b_0.317...naz_ir.jpg]

حرف های یک پدر به پسر

پسر عزیزم:

روزی که تو مرا در دوران پیری ببینی، سعی کن صبور باشی و مرا درک کنی.

اگر من در هنگام غذاخوردن خود را کثیف می کنم، اگر نمیتوانم خودم لباسهایم را بپوشم،صبور باش.

وزمانی را به خاطر بیاور که من ساعت ها از عمر خود را صرف آموزش همین موارد به تو کردم.

اگر در هنگام صحبت با تو،مطلبی را هزاربار تکرار میکنم،حرفم را قطع نکن و بحرفم گوش بده.

هنگامی که تو خردسال بودی ،من یک داستان را هزاربار برای تو میخواندم تا تو خوابت ببرد.

هنگامی که مایل به حمام رفتن نیستم ،مرا خجالت نده و به من غر نزن.

زمانی را بخاطر بیاور که برای به حمام بردن توبه هزار کلک و ترفندمتوسل میشدم.

هنگامی که ضعف مرا در استفاده از تکنولوژی جدید می بینی،به من فرصت فراگیری آنرا بده

و با لبخندتمسخر آمیز به من نگاه نکن.

                                                       من بتو چیزهای زیادی آموختم،

چگونه بخوری ، چگونه لباس بپوشی ، چگونه با زندگی مواجه شوی و...

هنگامی که در زمان صحبت ،موضوع بحث را از یاد میبرم،به من فرصت کافی بده که بیاد بیاورم در چه زمینه ای بحث میکردیم و اگر نتوانستم به یاد بیاورم ،از من عصبانی مشو.

مطمئن باش که آنچه برای من مهم است با تو بودن و با تو سخن گفتن است نه موضوع بحث.

هنگامی که پاهای خسته من اجازه راه رفتن به من نمیدهند،

دستانت را به من بده ،همانگونه که در کودکی اولین گامهایت را به کمک من برداشتی.

واگر روزی بتو گفتم که نمیخواهم بیش از این زنده باشم و دوست دارم بمیرم؛عصبانی نشو.

روزی خواهی فهمید که من چه میگویم.

                                                          مرا یاری کن در راه رفتن.

                                       مرا با عشق و صبوری یاری ده که زندگیم را به پایان ببرم.

                              تو نباید از اینکه مرا در کنار خود میبینی احساس غم ، خشم و ناراحتی کنی.

تو باید در کنار من باشی

                                  مرا درک کنی

                                                    و مرا یاری دهی.

همانگونه که من تورا یاری کردم که زندگیت را آغاز کنی.

من نیز پاداش تو را با لبخند و عشقی که به تو داشته ام خواهم داد.

پسرم دوستت دارم.

پدرت



[ شنبه 92/11/5 ] [ 9:27 صبح ] [ *:-)* ] [ نظر ]

هر روز من ...


http://ap2.persianfun.info/img/92/2/Namayeshe? 20Ehsas? 2013/11.jpg

 

هر روز من بدون تو دیروز خسته ای ست

پرپر زدن میان زوایای بسته ای ست

هر روز من که تهمت تکرار میکشد

مثل دلم اسیر تپش های خسته ای ست

این مویه(این غزل)که جنون میچکد از آن

آوازهای زخمی ساز شکسته ایست.

خورشید و شعاع تو تا لامکان رهاست

این دل،غروب خسته در خون نشسته ای ست

می آیی و به نام تو آغاز میشود

تاریخ سبز عشق، چه روز خجسته ای ست.

حسین یعقوبی(برگرفته از کتاب به لهجه انگور)



[ سه شنبه 92/11/1 ] [ 8:40 صبح ] [ *:-)* ] [ نظر ]