سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آواره

دوستت دارم پریشان‌، شانه می‌خواهی چه کار؟ 
دام بگذاری اسیرم‌، دانه می‌خواهی چه کار؟ 

تا ابد دور تو می‌گردم‌، بسوزان عشق کن‌ 
ای که شاعر سوختی‌، پروانه می‌خواهی چه کار؟ 

 

مردم از بس شهر را گشتم یکی عاقل نبود 
راستی تو این همه دیوانه می‌خواهی چه کار؟ 

مثل من آواره شو از چاردیواری درآ! 
در دل من قصر داری‌، خانه می‌خواهی چه کار؟ 

خرد کن آیینه را در شعر من خود را ببین 
شرح این زیبایی از بیگانه می‌خواهی چه کار؟ 

شرم را بگذار و یک آغوش در من گریه کن‌ 
گریه کن پس شانه‌ی مردانه می‌خواهی چه کار؟ 

مهدی فرجی



[ دوشنبه 92/1/26 ] [ 5:33 عصر ] [ *:-)* ] [ نظر ]

جای تو خالیست...

برخیز که غیر از تو مرا دادرسی نیست 
گویی همه خوابند، کسی را به کسی نیست 

آزادی و پرواز از آن خاک به این خاک 
جز رنج سفر از قفسی تا قفسی نیست 

 

این قافله از قافله سالار خراب است 
اینجا خبر از پیش‌رو و باز پسی نیست 

تا آینه رفتم که بگیرم خبر از خویش 
دیدم که در آن آینه هم جز تو کسی نیست 

من در پی خویشم، به تو بر می‌خورم اما 
آن‌سان شده‌ام گم که به من دسترسی نیست 

آن کهنه درختم که تنم زخمی برف است 
حیثیت این باغ منم، خار و خسی نیست 

امروز که محتاج توام، جای تو خالی است 
فردا که می‌آیی به سراغم نفسی نیست 

در عشق خوشا مرگ که این بودن ناب است 
وقتی همه‌ی بودن ما جز هوسی نیست 

هوشنگ ابتهاج

جای تو خالیست



[ دوشنبه 92/1/26 ] [ 5:32 عصر ] [ *:-)* ] [ نظر ]

درگلستانه...

دشت‌هایی چه فراخ!
کوه‌هایی چه بلند
در گلستانه چه بوی علفی می‌آمد!

من در این آبادی، پی چیزی می‌گشتم:
پی خوابی شاید،
پی نوری، ریگی، لبخندی.

 

پشت تبریزی‌ها
غفلت پاکی بود که صدایم می‌زد

پای نی‌زاری ماندم، باد می‌آمد، گوش دادم:
چه کسی با من، حرف می‌زد؟

سوسماری لغزید.
راه افتادم.
یونجه‌زاری سر راه.

بعد جالیز خیار، بوته‌های گل رنگ
و فراموشی خاک.

لب آبی
گیوه‌ها را کندم، و نشستم، پاها در آب:
من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هوشیار است!

نکند اندوهی، سر رسد از پس کوه.
چه کسی پشت درختان است؟

هیچ، می‌چرخد گاوی در کرت
ظهر تابستان است.
سایه‌ها می‌دانند، که چه تابستانی است.

سایه‌هایی بی لک،
گوشه‌ی روشن و پاک،
کودکان احساس! جای بازی این‌جاست.

زندگی خالی نیست:
مهربانی هست، سیب هست، ایمان هست.

آری
تا شقایق هست، زندگی باید کرد.

در دل من چیزی است، مثل یک بیشه نور، مثل خواب دم صبح
و چنان بی‌تابم، که دلم می‌خواهد
بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوه.

دورها آوایی است، که مرا می‌خواند..

سهراب سپهری



[ دوشنبه 92/1/26 ] [ 5:32 عصر ] [ *:-)* ] [ نظر ]

وفای شمع

مردم از درد نمی‌آیی به بالینم هنوز 
مرگ خود می‌بینم و رویت نمی‌بینم هنوز 

بر لب آمد جان و رفتند آشنایان از سرم 
شمع را نازم که می‌گرید به بالینم هنوز 

 

آرزو مرد و جوانی رفت و عشق از دل گریخت 
غم نمی‌گردد جدا از جان مسکینم هنوز 

روزگاری پا کشید  آن تازه گل از دامنم 
گل به دامن می‌فشاند اشک خونینم هنوز 

گر چه سر تا پای من مشت غباری بیش نیست 
در هوایش چون نسیم از پای ننشینم هنوز 

سیم‌گون شد موی غفلت همچنان بر جای ماند 
صبح‌دم خندید من در خواب نوشینم هنوز 

خصم را از ساده‌لوحی دوست پندارم رهی 
طفلم و نگشوده چشم مصلحت‌بینم هنوز 

رهی معیری

وفای شمع



[ دوشنبه 92/1/26 ] [ 5:31 عصر ] [ *:-)* ] [ نظر ]

اسم دلم

وقتی دلم به سمت تو مایل نمی‌شود
باید بگویم اسم دلم، دل نمی‌شود

دیوانه‌ام بخوان که به عقلم نیاورند
دیوانه‌ی تو است که عاقل نمی‌شود

تکلیف پای عابران چیست؟ آیه‌ای
از آسمان فاصله نازل نمی‌شود

خط می‌زنم غبار هوا را که بنگرم
آیا کسی ز پنجره داخل نمی‌شود؟

می‌خواستم رها شوم از عاشقانه‌ها
دیدم که در نگاه تو حاصل نمی‌شود

تا نیستی تمام غزل‌ها معلق‌اند
این شعر مدتی‌ست که کامل نمی‌شود

زنده‌یاد نجمه زارع



[ دوشنبه 92/1/26 ] [ 5:30 عصر ] [ *:-)* ] [ نظر ]

تو می مانی

نمی‌میرد دلی کز عشق می‌گوید
و دستانی که در قلبی، نهال مهر می‌کارد

نمی‌خوابد دو چشم عاشق نور و طلوع روشن فردا
و خاموشی ندارد، آن لبان آشنا، با ذکر خوبی‌ها

نخواهد مُرد آن قلبی که در آن عشق جاوید است

 

تو می‌مانی
در آواز پرستوهای آزاد و رها
آن سوی هر دیوار

تو می‌خوانی
بهاران با ترنم‌های هر باران

تو می‌بینی
گل زیبای باورهای نابت، غنچه خواهد کرد
نهال پاک ایمانت، دوباره سبز خواهد شد
نسیم صبح،
عطر آن سلام مهربانت هدیه خواهد داد
و با امواج دریا
بوسه بر دستان ساحل میزنی با عشق

تو را با مرگ کاری نیست
تو، خاموشی نخواهی یافت

الهی روح زیبا در بدن داری
تو نامیرای جاویدی

تو در هر شعله می‌مانی
تو در هر کوچه باغ عاشقی
با مهر می‌خوانی
و آواز تو را
حتی سکوتت را
لبان مردمان شهر، می‌بوسد

دوباره عشق می‌جوشد
تو چون نوری
سیاهی می‌رود،
اما تو می‌مانی..

کیوان شاهبداغی



[ دوشنبه 92/1/26 ] [ 5:30 عصر ] [ *:-)* ] [ نظر ]

خداحافظ ای عشق...

دیری نمیپاید تا بفهمی:

ورود به هر رابطه ای  نمیتواند تنهایی هایت را پر کند...

 

اگر زندگیم شد سر و پا حدیثت

ترحم نمیخوام تو چشمای خیست

تو وو عشق خوبت اگر قسمتم نیست

به زانو نیوفتم که این خصلتم نیست

 

نمیخوام تو چشمام بخونی احساسم

نمی خوام ببینی که در التماسم

اگر عاشق هستم هنوز که هنوزه

نمیخوام دله تو واسه من بسوزه

 

خدا حافظ ای عشق خدا حافظ ای گل

واسه دل شکستن نداری تحمل

خدا حافظ ای عشق برو به سلامت

مثه من به غصه نداری تو عادت

 

من از تو نمیخوام دلیل و بهونه

گناهی نداری همینه زمونه

تو نیستی به قلبم جوابی بدهکار

منم که اسیرم تو نیستی گرفتار

برو موندنت رو به اصرار نمیخوام

نه هرگز من عشق رو به اجبار نمیخوام

هنوزم عزیزم دلت نازنینه

دیگه نیستی عاشق حقیقت همینه

 

خدا حافظ ای عشق خدا حافظ ای گل

واسه دل شکستن نداری تحمل

خدا حافظ ای عشق برو به سلامت

مثه من به غصه نداری تو عادت

 

برو موندنت رو به اصرار نمیخوام

نه هرگز من عشق رو به اجبار نمیخوام

هنوزم عزیزم دلت نازنینه

دیگه نیستی عاشق حقیقت همینه

 

خدا حافظ ای عشق خدا حافظ ای گل

واسه دل شکستن نداری تحمل

خدا حافظ ای عشق برو به سلامت

مثه من به غصه نداری تو عادت



[ دوشنبه 92/1/26 ] [ 5:28 عصر ] [ *:-)* ] [ نظر ]

تنهایی

همون لحظه همون موقع

                با اون احوال خیلی بد

                           درست وقتی که میرفتی

                                    دلم شور تو رو میزد

 

                                    همون وقت که تو رو داشتم

                           یهو از دست میدادم

                ازون شب به خودم هرشب

 چقد لعنت فرستادم

 

 چه کاری بود که من کردم

                تو رو سوزوندم از ریشه

                           این آتیشه همون روزه

                                      که دامن گیره من میشه

 

                                       رفتی که تنها بمونم با خودم

                            هیزم آتیش تنهایی شدم

                باعث اونهمه تنهایی منم

 عاقبت باید که تنها میشدم

 

 توی این خونه ی متروک

                 دلم جون میده میمیره

                             شباشم بی ستارستو

                                          غروباشم نفس گیره

 

                                           به تو بد کردمو الان

                               ببین عاقبت اینه

                که تنهامو دله تنگم

دیگه ساکت نمیشینه

 

به تو بد کردم اون روزا

                که عشقت رو نفهمیدم

                             که هرکاری باهات کردم

                                          دارم تاوانشو میدم

 

رفتی که تنها بمونم با خودم

هیزم آتیش تنهایی شدم

باعث اونهمه تنهایی منم

عاقبت باید که تنها میشدم



[ دوشنبه 92/1/26 ] [ 5:28 عصر ] [ *:-)* ] [ نظر ]

کوچه

  • « کوچه - فریدون مشیری »

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه ی جانم گل یاد تو درخشید

باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پرگشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید : تو به من گفتی :
از این عشق حذر کن!
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب ، آئینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا ،‌ که دلت با دگران است!
تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن!
با تو گفتم :‌
"حذر از عشق؟
ندانم!
سفر از پیش تو؟‌
هرگز نتوانم!
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم،
تو به من سنگ زدی من نه رمیدم، نه گسستم"
باز گفتم که: " تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم، همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم، نتوانم...!
اشکی ازشاخه فرو ریخت
مرغ شب ناله ی تلخی زد و بگریخت!
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید،
یادم آید که از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نگسستم ، نرمیدم
رفت در ظلمت غم، آن شب و شب های دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم!
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم!



[ سه شنبه 92/1/20 ] [ 4:33 عصر ] [ *:-)* ] [ نظر ]

باران همیشه میبارد

باران همیشه میبارد

اما مردم ستاره را بیشتر دوست دارند.
نامردیست آنهمه اشک را به یک چشم فروختن.
……….

 





[ دوشنبه 92/1/19 ] [ 5:30 عصر ] [ *:-)* ] [ نظر ]