سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کلینیک خدا

به کلینیک خدا رفتم تا چکاپ همیشگی ام را انجام دهم فهمیدم که بیمارم ...

خدا فشار خونم را گرفت، معلوم شد که لطافتم پایین آمده !

زمانی که دمای بدنم را سنجید، دماسنج 40 درجه اضطراب نشان داد.

 آزمایش ضربان قلب نشان داد که به چندین گذرگاه عشق نیاز دارم تنهایی سرخرگهایم را مسدود کرده بود   ... - *

و آنها دیگر نمی توانستند به قلب خالی ام خون برسانند.

به بخش ارتوپدی رفتم، چون دیگر نمی توانستم با دوستانم باشم و آنها را در آغوش بگیرم.

 بر اثر حسادت زمین خورده بودم و چندین شکستگی پیدا کرده بودم ...

 فهمیدم که مشکل نزدیک بینی هم دارم، چون نمی توانستم دیدم را از اشتباهات اطرافیانم فراتر ببرم.

 زمانی که از مشکل شنوایی ام شکایت کردم،گفت:
قبل از رفتن به محل کار یک قاشق آرامش بخورم.

هر ساعت یک کپسول صبر،

 یک فنجان برادری و یک لیوان فروتنی بنوشم.

زمانی که به خانه برمیگردم به مقدار کافی عشق بنوشم.

و زمانی که به بستر می روم دو عدد قرص وجدان آسوده مصرف کنم.

امیدوارم خدا نعمتهایش را بر شما سرازیر کند : رنگین کمانی به ازای هر طوفان، لبخندی به ازای هر اشک، دوستی فداکار به ازای هر مشکل، نغمه ای شیرین به ازای هر آه، و اجابتی نزدیک برای هر دعا



[ سه شنبه 91/9/7 ] [ 6:59 عصر ] [ *:-)* ] [ نظر ]

*

باز هم من ماندم و تنهایی ام

قصه ی عشق تو و رسوایی ام

باز شیدا می کندقلب مرا

خاطرات آن شب رویایی ام

باز هم آواره ی شهر سکوت

می کند ذهن مرا،شیدایی ام

بی تقید بود قبل از دیدنت

شد اسیرت این دل هرجایی ام

قلب زخمی که درون سینه ام

شد گواهش دیده ی مینایی ام

شمع جانم سوخت در بزم غمت

تا ببینی جشن نور آرایی ام

دستگیرم شو که در ره مانده ام

خسته شد تا پای غم پیمایی ام

باز کن آغوش خود بر روی من

تا رها گردم ز بی ماوایی ام

دست گرمت را به دستانم بده

بنگر آندم طرز دل آسایی ام

ای سفیر روضه ی رضوان من

رحم کن بر غربت دنیایی ام



[ دوشنبه 91/9/6 ] [ 6:58 عصر ] [ *:-)* ] [ نظر ]

آدمها

آدمها مثه کتابند برگرفته از مطالب جالب

از روی بعضیها بایدمشق نوشت

از روی بعضیها باید جریمه نوشت

بعضیها را باید چند بار خوند تا معنیشونو فهمید

بعضیها را باید نخونده کنار گذاشت

آدمیان به لبخندی که بر لبها مینشانند و و به احساس خوبی که بر جای می نهند ماندگارند...........



[ دوشنبه 91/9/6 ] [ 6:52 عصر ] [ *:-)* ] [ نظر ]

مننه عاشق بودم

من نه عاشق بودم و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من

من خودم بودم و یه حسه غریب که به صد عشقو هوس میرزد

من خودم بودم و دستی که صداقت میکاشت

 گرچه درحسرت گندم پوسید

من نه عاشق بودم و

نه دلداده به گیسوی بلند و

نه الوده به افکار پلید

من به دنباله نگاهی بودم

 که مرا از پس دیوانگی میفهمید

 وخدا میداند سادگی از ته دلبستگی ام پیدابود........



[ دوشنبه 91/9/6 ] [ 6:49 عصر ] [ *:-)* ] [ نظر ]

تورا نگاه می کنم

 

 

تورانگاهمیکنم
خورشیدچندبرابرمیشودوروزراروشنمیکند!
بیدارشو
باقلبوسررنگینخود
بدشگونیشبرابگیر
تورانگاهمیکنموهمهچیزعریانمیشود
زورقهادرآبهایکمعمقند...
خلاصهکنم:دریابیعشقسرداست!
جهاناینگونهآغازمیشود:
موجهاگهوارهیآسمانرامیجنبانند
(
تودرمیانملافههاجابهجامیشوی
وخوابرافرامیخوانی)
بیدارشوتاازپیاتروانشوم
تنمبیتابتعقیبتوست!
میخواهمعمرمراباعشقتوسرکنم
ازدروازهیسپیدهتادریچهیشب
میخواهمبابیداریِتورویاببینم



[ چهارشنبه 91/9/1 ] [ 6:7 عصر ] [ *:-)* ] [ نظر ]

تورا نگاه می کنم

 

 

تورانگاهمیکنم
خورشیدچندبرابرمیشودوروزراروشنمیکند!
بیدارشو
باقلبوسررنگینخود
بدشگونیشبرابگیر
تورانگاهمیکنموهمهچیزعریانمیشود
زورقهادرآبهایکمعمقند...
خلاصهکنم:دریابیعشقسرداست!
جهاناینگونهآغازمیشود:
موجهاگهوارهیآسمانرامیجنبانند
(
تودرمیانملافههاجابهجامیشوی
وخوابرافرامیخوانی)
بیدارشوتاازپیاتروانشوم
تنمبیتابتعقیبتوست!
میخواهمعمرمراباعشقتوسرکنم
ازدروازهیسپیدهتادریچهیشب
میخواهمبابیداریِتورویاببینم



[ چهارشنبه 91/9/1 ] [ 6:7 عصر ] [ *:-)* ] [ نظر ]

...



آدمهالالتمیکنند...

بعدهیمیپرسند...

چراحرفنمیزنی؟؟!

اینخندهدارتریننمایشنامهیدنیاست.. .




[ چهارشنبه 91/9/1 ] [ 5:50 عصر ] [ *:-)* ] [ نظر ]