سفارش تبلیغ
صبا ویژن

غنچه ی عشق


انگار عمریست به پایت سوخته ام ، هنوز هم با تو چشم به فرداها دوخته ام

مگر میشود از تو دل کند ، تو همچنان پرواز میکنی و من در بند  ...

انگار عمریست همه فصلهایم خزان است ، تو سبز باش ، تمام زندگی برایم بهار است

برای منی که عاشق هستم، بودنت همان هوایی است که در آن نفس میکشم

اگر طعم زندگی تلخ است با تو طعم شیرین زندگی را میچشم

سوختم و شکستم ، به تو که رسیدم همچو یه یک شاخه خشکیده دوباره شکفتم

در اینجا نه هوایی است نه بارانی ، عشق من ببار که تو یک فرشته نجاتی

مگر میشود بی تو این زندگی را سر کرد ،

این درد دوری ات بود که چشمهایم را تر کرد...

آنچه میخواهم از خدا ، تو هستی و تو هستی و خود خدا ...

که دستهایمان را بگیرد ، تا عشق زیر پای بی وفایی نمیرد ،

تا صدایمان را بشنود ، تا شیشه غمها را در لحظه هایمان بکشند،

آری خدا درد دل ما را میشنود !

از این شکستنها ، در دل این سوختنها ،

زیر اینهمه خاکستر غنچه عشق شکفته ،

این معجزه ایست که در قلب عشقمان نهفته ...

نه من همرنگ دیگران بودم ، نه تو همراه دیگران بودی ،

من در وجود تو بودم و تو در قلب من بودی و اینگونه ما با هم در دنیایی دیگر بودیم...

خودت را رها نکن از دلم ، دستانت را به من بده گلم ،

منی که بی تاب لحظه های در کنار تو بودنم

انگار عمریست در حسرت آن روزم که همان امروز میشود،

گفته بودم تا چشم بر روی هم بگذاری امروز هم در کنار تو تمام میشود ....

با تو آغاز کردم و با تو میمیرم



[ سه شنبه 91/9/7 ] [ 7:9 عصر ] [ *:-)* ] [ نظر ]