سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حرمت نگه دار دلم ...... به یادتم .....

حرمت نگه دار دلم... گلم...  کین اشکها خونبهای عمر رفته من است

میراث من نه به قید قرعه نه به حکم عرف
یکجا سند زده ام همه را به حرمت چشمانت به نام تو
مهر و موم شده با آتش سیگار و متبرک ملعون

کتیبه خوان خطوط قبایل دور
این.. 
این سرگذشت کودکیست که به سرانگشت پا 
هرگز دستش به شاخه هیچ آرزویی نرسیده است
هر شب گرسنه می خوابید
چند و چرا نمی شناخت دلش
گرسنگی شرط بقا بود به آیین قبیله مهربانش
پس گریه کن مرا به طراوت
به دلی که می گریست بر اسب واژگون کتاب دروغ تاریخش و 
آواز می خواند ریاضیات را در سمفونی باشکوه جدول ضرب با همکلاسیها
دو دوتا... چارتا    
چاچارتا...
پپنج تا...
شش شش تا...

در یازده سالگی پا به دنیای شگفت کفش نهاد 
با سر تراشیده و کت بلندی که از سر زانوانش می گذشت
با بوی کنده بد سوز و نفت و عرق های کهنه...
آری...
دلم ... گلم... این اشکها خونبهای عمر رفته من است

 



[ جمعه 93/10/26 ] [ 3:23 عصر ] [ *:-)* ] [ نظر ]