سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تو فقط یادم باش

حضرت آدم وقتی ک داشت از بهشت بیرون میرفت

خدا بهش گفت:

 نارنینم، با تو رازی دارم.

اندکی پیشتر آی...

آدم آرام و نجیب آمد پیش!!!

زیر چشمی ب خدا مینگریست...

محو لبخند غم آلودِخدا؛

دل انگار گریست...!!!

 گفت نازنینم آدم،

قطره ای اشک زچشمان خداوند چکید....

 یاد من باش ک بس تنهایم...

 بغض آدم ترکید،

گونه هایش لرزید.

به خدا گفت:

من به اندازه گلهای بهشت...

من به اندازه عرش،

نه ... 

نه...

به اندازه تنهاییت ای هستی من،

 دوستت دارم.!!!

آدم کوله بارش برداشت ...

خسته و سخت قدم برمیداشت...

راهی ظلمتِ پرشور زمین ...

زیر لبهای خدا باز شنید ...

 نازنینم آدم !!!

 نه به اندازه تنهایی من ...

نه به اندازه گلهای بهشت ...

ک به اندازه یک دانه گندم ...

تو فقط یادم باش.

 

 

 

 



[ یکشنبه 93/9/2 ] [ 6:1 عصر ] [ *:-)* ] [ نظر ]