سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بدون شرح

خیلی اختیاری مجبور به فکر کردن به خاطرات میشوم.خاطراتی که در ورای ذهن خسته ام جا خوش کرده اند و مثل کودکی که اختیار عقلش را ندارد دلم را به بازی میگیرند.دلتنگی من اگرچه بازیگوشانه است اما اجباریست که راه گریزی از آن ندارم.آن زمان که فنجان چای داغ در دستم به سردی میرود تازه میفهمم که چقدر زود فصل سرما از راه میرسد و گرمای تابستان چه زیرکانه بار سفر میبندد.آری.زمستان من آمده است زودتر از همه ی تابستانهای عالم و تند تر از ریزش دانه های برف



[ سه شنبه 92/8/14 ] [ 9:11 صبح ] [ *:-)* ] [ نظر ]